کد مطلب:80286 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:347

ابوذر چرا تبعید شد؟











آن طور كه در منابع تاریخی آمده، ابوذر از بذل و بخششهای عثمان به بستگان و اقوامش سخت ناراحت بود و همواره به وی اعتراض می كرد زیرا می دید به مروان بن حكم بذل و بخشش های زیادی می نمود، دید كه به «حارث بن حكم» 300000 درهم و به «زید بن ثابت» 100000 درهم بخشید! و همینطور...

هنگامی كه حكومت بنی امیه به ریاست عثمان، بر جامعه اسلامی مسلط گردید حقوق محرومین اجتماع، طبقات زحمتكش به وسیله ی رباخوران و برده فروشان و اشراف، كه تماس مستقیم با دستگاه عثمان داشتند، پایمال گشت و از بین رفت...

بیت المال چنانكه قبلا اشاره شد، بین امویان و اطرافیان دربار عثمان تقسیم می شد و املاك و دارائی اصحاب وابسته به عثمان، از مرز حساب خارج شد و ارقامی كه «جرجی زیدان» در «تاریخ تمدن اسلامی» و «دكتر نوری جعفری» در كتاب «علی و مناوئوه» از اموال اصحاب! در دوره ی عثمان نقل می كنند، بسیار قابل توجه است[1] ابوذر این وضع را نمی توانست تحمل كند و نمی توانست ببیند كه عده ای از مسلمانان گرسنه و برهنه باشند ولی یك گروه ویژه به عنوان حاكم مسلمین! در عیش و نوش باشند زیرا ابوذر دوره ی عدالت اجتماعی و اقتصادی رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم را دیده بود.

روی همین اصل بود كه با استناد به آیه ی شریفه:

«و الذین یكنزون الذهب و الفضه و لا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم...»[2].

مبارزه خود را علیه حكام وقت شروع كرد، عثمان نیز خبر یافت كه ابوذر از او بدگوئی می كند و سنتهای پیامبر خدا و روشهای ابوبكر و عمر را تغییر داده و دگرگون كرده است، یادآور می شود، پس او را به شام تبعید كرد و نزد معاویه فرستاد، لیكن ابوذر در مجلس می نشست و همچنان می گفت و مردم پیرامون او جمع می شدند تا آنكه جمعیت شنوندگان بسیار شدند و هنگامی كه نماز بامداد را می گزارد بر دروازه دمشق می ایستاد و می گفت: شترانی كه آتش بار دارند رسیدند و با صدای رسا می گفت:

«اللهم العن الامرین بالمعروف التاركین له اللهم العن الناهین عن المنكر المرتكبین له»

(خدا لعنت كند امركنندگان به معروف و رهاكنندگان آن را، و خدا لعنت كند بازدارندگان از

[صفحه 86]

منكر و انجام دهندگان آن را).

معاویه به عثمان نوشت كه تو شام را به وسیله ی ابوذر بر خود تباه ساختی، عثمان نوشت كه او را بر جهازی بی روپوش سوار كن بدین ترتیب او را به مدینه آورد در حالی كه گوشت دورانش ریخته بود، پس چون بر او درآمد و گروهی نزد وی بودند گفت: به من گفته اند كه تو می گویی: از پیامبر خدا شنیدم كه می گفت:

«اذا كملت بنوامیه ثلاثین رجلا اتخذوا بلاد الله دولاو عبادالله خولا و دین الله دغلا»

(هر گاه شماره ی بنوامیه به سی مرد رسید، سرزمینهای خدا را چون مالك شخصی زیر فرمان و بندگان خدا را چاكران و دین خدا را دغلبازی گیرند) گفت: آری از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم كه آن را می گفت.

عثمان رو به حاضران كرد و گفت: آیا شما از پیامبر خدا شنیدید كه آن را بگوید؟ آنگاه نزد علی بن ابیطالب فرستاد علی نزد وی آمد. گفت: ای ابوالحسن آیا از پیامبر خدا شنیدی كه این حدیثی را كه ابوذر حكایت می كند، بگوید؟ علی علیه السلام گفت: آری. گفت: چگونه گواهی می دهی؟ گفت: برای گفتار پیامبر خدا:

«ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء ذالهجه اصدق من ابی ذر»

(آسمان سایه نیفكنده و زمین برنداشته راستگوتری از ابوذر را). جز چند روزی در مدینه نماند كه عثمان نزد او فرستاد كه به خدا سوگند باید از مدینه بیرون روی. گفت: آیا مرا از حرم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیرون می كنی؟ گفت: آری در حالی كه خوار و زبون باشی. گفت: پس به مكه؟ گفت: نه. گفت: به بصره؟ گفت: نه. گفت: به كوفه؟ گفت: نه، لیكن به ربذه ای كه از آن بیرون آمده ای تا همانجا بمیری.

ای مروان او را بیرون كن و كسی را مگذار كه با او سخن گوید تا بیرون رود، پس او را بر شتری همراه زن و دخترش بیرون كرد. علی علیه السلام حسن علیه السلام، حسین علیه السلام عبدالله بن جعفر و عمار یاسر برای بدرقه ابوذر بیرون آمدند و چون ابوذر علی علیه السلام را دید پیش رفت و دست او را بوسید، و به شدت گریست و گفت: من هر گاه تو را و فرزندانت را می بینم گفتار پیامبر خدا را به یاد می آورم و لذا جلو گریه ام را نمی توانم بگیرم.[3] پس علی علیه السلام رفت با او سخن گوید، مروان جلو آمد و گفت: مگر تو امر خلیفه را نشنیدی كه نباید احدی از ابوذر بدرقه كند؟ گفت: كنار برو! مگر هر چه را خلیفه امر كند بر ما واجب می شود و لو خلاف امر خدا باشد؟ او با كمال پرروئی

[صفحه 87]

سواره آمد جلو علی ایستاد. علی هم چند تا تازیانه بر سر و گوش مركبش كوبید و كنارش زد.

بالاخره با ابوذر تودیع كرد و به منزل برگشت بلافاصله در را كوبیدند كه «اجب امیرالمومنین» یعنی عثمان شما را می خواهد، علی علیه السلام برخاست و به منزل عثمان رفت، دید آنجا خلیفه و مروان است. گفت: شنیده بودی كه ما قدغن كرده بودیم كسی به بدرقه ابوذر نرود؟

امام فرمود: آری شنیده بودم، گفت: پس چرا تخلف كردی. فرمود: مگر هر چه تو امر كنی بر ما لازم می شود؟ گفت: چرا به مروان جسارت كردی؟

فرمود: من جسارت نكردم، مزاحم من شد دو تازیانه به سر و گوش اسبش زدم، اسب من اینجاست برود دو تازیانه به آن بزند.

گفت: تو پیش من از مروان عزیزتر نیستی، می خواهی سخنانی به تو بگویم كه ناراحت شوی؟ علی علیه السلام فرمود: اگر یك كلمه ناسزا گفتی چندین برابر خواهی شنید، غضب تو بر من همانند غضب اسب بر لگام خویش است، اسب بر لگامش غضب كند چه كاری می تواند بكند؟!

روزگار در آن ریگزار سوزان و بی آبادانی بر ابوذر و همسرش و دخترش بسیار سخت می گشت همسر ابوذر از شدت رنج می گریست. ابوذر روزی به او گفت: گریه مكن از پیامبر شنیدم كه فرمود مرگ من در غربت باشد و مردمی صالح متصدی به خاكسپاری من خواهند شد.[4].

3- هنگامی كه مردم پیرامون امیرمومنان علی علیه السلام گرد آمدند و از كارهائی كه از عثمان نپسندیده بودند، شكایت كردند و از مولا خواستند تا در این باره از طرف آنها با او گفتگو كند و رضایت آنان را برآورد. امام علیه السلام بر عثمان وارد شد و گفت:

«ان الناس ورائی و قد استسفرونی بنیك و بینهم، و والله ما ادری ما اقول لك ما اعرف شیئا تجهله و لا ادلك علی امر لا تعرفه، انك لتعلم ما نعلم، ما سبقناك الی شی ء فنخبرك عنه و لا خلونا بشی ء فنبلغكه. و قد رایت كما راینا و سمعت كما سمعنا و صحبت رسول الله- ص- كما صحبنا و ما ابن ابی قحافه ولا ابن الخطاب با ولی بعمل الحق منك و انت اقرب الی رسول الله- ص- و شیجه رحم منهما. و قد نلت من صهره مالم ینالا فالله الله فی نفسك! فانك- و الله- ما تبصر من عمی و لا تعلم من جهل و ان الطرق لواضحه و ان اعلام الدین لقائمه. فاعلم ان افضل عبادالله عند الله امام عادل، هدی و هدی فاقام سنه معلومه و امات بدعه مجهوله. و ان السنن لنیره، لها اعلام و ان البدع لظاهره، لها اعلام و ان شر

[صفحه 88]

الناس عندالله امام جائر ضل و ضل به، فامات سنه ماخوذه و احیا بدعه متروكه. و انی سمعت رسول الله- ص- یقول: «یوتی یوم القیامه بالامام الجائر و لیس معه نصیر و لا عاذر، فیلقی فی نار جهنم، فید و رفیها كما تدور الرحی، ثم یرتبط فی قعرها» و انی انشدك الله ان لا تكون امام هذه الامه المقتول، فانه كان یقال فی هذه الامه امام یفتح علیها القتل و القتال الی یوم القیامه، و یلبس امورها علیها، و یبث الفتن فیها، فلا یبصرون الحق من الباطل یموجون فیها موجا و یمرجون فیها مرجا. فلا تكونن لمروان سیقه، یسوقك حیث شاء بعد جلال السن و تقضی العمر.

فقال له عثمان: «كلم الناس فی ان یوجلونی، حتی اخرج الیهم من مظالمهم» فقال علیه السلام: ما كان بالمدینه فلا اجل فیه و ما غاب فاجله و صول امرك الیه»[5].

(مردم پشت سر من هستند و مرا بین خود و تو سفیر قرار داده اند. به خدا سوگند نمی دانم به تو چه بگویم؟! من چیزی نمی دانم كه تو از آن بی خبر باشی و ترا به كاری راهنمائی نمی كنم كه آن را نشناسی آنچه ما می دانیم تو هم می دانی. ما به سوی مطلبی پیشی نگرفته ایم تا تو را از آن آگاه سازیم و در موردی خلوت نكرده ایم تا اینكه آن را به تو برسانیم (زیرا پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم تمام اصول و وظایف اسلامی را آشكارا بیان فرمود و همگان آن را شنیدند، و همانطور كه ما مشاهده كردیم تو هم مشاهده كردی و همانگونه كه ما شنیدیم تو هم شنیدی و همچنان كه ما با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همنشین بودیم تو نیز همنشین بودی، هیچگاه فرزند ابوقحافه (ابوبكر) پسر خطاب (عمر) در انجام اعمال نیك از تو سزاوارتر نبودند تو بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، از نظر پیوند خویشاوندی از آن دو نزدیكتری، تو از نظر دامادی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از نظر پیوند خویشاوندی از آن دو نزدیكتری، تو از نظر دامادی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مرحله ای رسیدی كه آن دو نرسیدند).

امام در اینجا می خواسته از جنبه عاطفی استفاده كرده و عواطف عثمان را تحریك كند بلكه باشد اگر برای خدا هم كه نباشد دست از كارهایش بردارد، لذا می فرماید: تو از نظر نسب به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از ابوبكر و عمر نزدیكتری زیرا سلسله نسب عثمان با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در عبد مناف به یكدیگر می رسند، در حالی كه ابوبكر و عمر چنین نیستند و آنها در «كعب ابن لوی» با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نسب شریك می شوند كه چند نفر بیشتر با اجداد عثمان فاصله دارند و اما از نظر جنبه سببی كه روشن است و نیاز به توضیح ندارد زیرا عثمان داماد پیامبر بود.

سپس امام سخنان خود را چنین ادامه می دهد: تو را به خدا، ترا به خدا كه درباره ی خویش

[صفحه 89]

بیندیش. تو نابینایی نیستی تا تو را بینا سازیم و نادانی نیستی تا تو را علم آموزیم.

راهها آشكارند و علمهای دین برپا. بدان كه برترین بنده ی خدا نزد خدا پیشوای دادگر است كه هم هدایت شده باشد و هم هدایت كند و سنت معلوم را برپای دارد و بدعتهای ناشناخته را بمیراند. سنتها روشن و نورانیند و نشانه های مشخص دارند، بدعتها نیز آشكارند و علامتهایی دارند. بدترین مردم نزد پروردگار، پیشوای ستمگری است كه خود گمراه است و مردم به وسیله ی او گمراه می شوند، سنتهای مورد قبول را از بین برده و بدعتهای متروك را زنده می كند، من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم، می فرمود:

«پیشوای ستمكار را روز رستاخیز حاضر می كنند و با او یاری و عذرخواهی نباشد، پس در آتش دوزخ سرنگونش سازند و آن سان كه سنگ آسیا می چرخد، در دوزخ بچرخد، سپس در قعر دوزخ به بند درافتد و زندانی گردد» و من برای تو از خدا می خواهم كه امام مقتول این امت نباشی. چه در این حال خواهند گفت: «در این امت امامی كشته شد كه با كشتن او كشت و كشتار تا روز قیامت باز خواهد گردید، امور این امت را بر آنها مشتبه می كند فتنه و فساد را در میانشان گسترش می دهد تا آنجا كه حق را از باطل تمیز نمی دهند و به سختی در آن فتنه غور می شوند و به شدت درهم آمیخته و فاسد خواهند گردید».

آری همانگونه كه امام علیه السلام از پیامبر نقل فرموده تمام كشتارها و خونریزیها در بین امت اسلامی پس از كشته شدن عثمان به وقوع پیوست، در آغاز عده ای به بهانه انتقام خونش جنگهای «جمل» و «صفین» را به راه انداختند و به دنبال آن بین امام حسن علیه السلام و معاویه و نبردهای خونینی كه بین گروههای اسلامی و زمامداران بنی امیه كه منجر به شهادت امام حسین علیه السلام شد، به وجود آمد و نیز جنگهای بین بنی امیه و بنی عباس و خونهایی كه بنی عباس از مسلمانان و افراد پاك اهل بیت ریختند همه به دنبال واقعه قتل عثمان پدید آمد.

امام علیه السلام پس از آماده كردن ذهن عثمان، آخرین حرفش را زد و فرمود:

«فلا تكونن لمروان سیقه یسوقك حیث شاء بعد جلال السن و تقضی العمر»

(پس تو با این سن و سال آلت دست «مروان» مباش تا هر جا كه دلش بخواهد ترا به دنبال خود ببرد).

امام عثمان را نصیحت نمود كه در تغییر اعمال و رفتار خود تجدید نظر كند و او را به عواقب امور متوجه ساخت و به او فهماند كه پای جان در بین است، عثمان ظاهرا قبول كرد و گفت: «از مردم بخواه به من مهلت دهند تا از عهده ی ستمها كه برایشان رفته است برآیم».

[صفحه 90]

مولای متقیان علی علیه السلام فرمود: آنچه مربوط به مدینه است نیازی به مهلت ندارد از هم اكنون خطاهای خود را جبران كن، و آنچه مربوط به خارج و دیگر شهرهاست، پس مهلت به اندازه ای است كه فرمان تو مبنی بر جبران خطاها به آن محل ها برسد.

ولی مروان و اطرافیان اموی عثمان نگذاردند كه نصایح صادقانه آن حضرت اثر كند لذا بعد از خروج آن حضرت از منزل عثمان، امر كرد مردم در مسجد جمع شدند رفت بالای منبر عوض آنكه از مردم دلجوئی كند و بگوید عمال و مامورین از حالا معزول هستند، نوعی سخن گفت كه: دلهای رنجدیده، رنجدیده تر شد سرانجام كار به آنجا كشید كه عمر پیش بینی نموده بود.

آری عثمان مرد ضعیفی بود، از خود اراده نداشت خویشاوندانش مخصوصا مروان كه تبعید شده ی پیغمبر بود و عثمان او را به مدینه آورد و كم كم به منزله وزیر عثمان شد، سخت بر او مسلط شدند و به نام او هر كاری كه دلشان می خواست می كردند. علی علیه السلام این قسمت را انتقاد كرد و رودرروی عثمان فرمود: تو با این سن و سال مهار خویش را به دست مروان مده كه هر جا دلش بخواهد تو را به دنبال خود ببرد.

4- عبدالله بن عباس به هنگامی كه عثمان در محاصره بود از ناحیه او این پیام را برای امام آورد و در آن از امام خواسته بود از مدینه خارج شود و به ملك خود «ینبع» برود تا مردم شعار خلافت به نام او ندهند و این بار دوم بود كه عثمان از آن حضرت چنین درخواستی می كرد و قبلا هم این تقاضا را كرده بود و امام به خواهش او به «ینبع» رفت، سپس به علت هجوم مردم از آن حضرت تقاضا كرده بود كه برای دفاع از او به شهر بازگردد، اینك دوباره باز تقاضای بیرون رفتن آن سرور را می كرد. این بار امام در پاسخ عبدالله بن عباس فرمود:

«یابن عباس! ما یرید عثمان الا ان یجعلنی جملا ناضحا بالغرب: اقبل و ادبر! بعث الی ان اخرج، ثم بعث الی ان اقدم، ثم هو الان یبعث الی ان اخرج و الله لقد دفعت عنه حتی خشیت ان اكون آثما»[6].

(ای فرزند عباس! عثمان جز این نمی خواهد كه مرا مانند شتر آبكش قرار دهد، گاهی بروم و گاه بازگردم، یك بار فرستاد كه از مدینه خارج شوم و باز فرستاد كه بازگردم و هم اكنون نیز فرستاده است كه از شهر بیرون بروم، به خدا سوگند آنقدر از عثمان دفاع كردم كه می ترسم گنهكار باشم!)

البته علی علیه السلام مورد سوءظن عثمان بود وجود آن حضرت را در مدینه مخل و مضر به حال

[صفحه 91]

خود می دید، علی علیه السلام تكیه گاه و مایه امید آینده ی انقلابیون به شمار می رفت خصوصا كه گاهی، انقلابیون به نام علی علیه السلام شعار می دادند و رسما عزل عثمان و زمامداری علی علیه السلام را عنوان می كردند، لهذا عثمان مایل بود علی علیه السلام در مدینه نباشد تا چشم انقلابیون كمتر به او بیفتد ولی از طرف دیگر بالعیان می دید خیرخواهانه میان او و انقلابیون وساطت می كند وجودش مایه ی آرامش است، از این رو از علی علیه السلام خواست از مدینه خارج شود و موقتا به مزرعه خود در «ینبع» كه در حدود ده فرسنگ یا بیشتر با مدینه فاصله داشت، برود.

اما طولی نكشید كه از نبود علی علیه السلام و تندی انقلابیون احساس ناراحتی كرد و پیغام داد كه به مدینه برگردد.

طبعا وقتی كه علی علیه السلام برگشت و چشم انقلابیون به آن حضرت افتاد، شعارها به نامش داغتر شد، بار دیگر از علی علیه السلام خواست مدینه را ترك كند كه پیام فوق را ابن عباس از طرف عثمان آورد، امام از این رفتار توهین آمیز عثمان ناراحت شد و درد دلش را به ابن عباس گفت.

5- از سخنانی است كه امام علیه السلام در مورد قتل عثمان فرموده است:

«لو امرت به لكنت قاتلا، او نهیت عنه لكنت ناصرا، غیر ان من نصره لایستطیع ان یقول: خذله من انا خیر منه و من خذله لا یستطیع ان یقول: نصره من هو خیر منی. و انا جامع لكم امره، استاثر فاساء الاثره و جزعتم فاساتم الجزع و لله حكم واقع فی المستاثر و الجازع»[7].

(اگر به كشتن او فرمان داده بودم، قاتل محسوب می شدم و اگر آنها را باز می داشتم از یاورانش به شمار می آمدم! اما اگر كسی او را یاری كرده نمی تواند بگوید از كسانی كه دست از یاریش برداشتند بهترم و كسانی كه دست از یاریش برداشتند نمی توانند بگویند یاورانش از ما بهترند، من جریان «عثمان» را برای شما خلاصه كنم:

استبداد پیشه كرد و در آن استبداد مرتكب خطا گردید، شما نیز بی تابی كردید و در این كار راه غلط پیش گرفتید. خداوند در این مورد حكم دارد كه درباره ی مستبدان و افراطگران جاری می شود (و هر كدام به واكنش اعمال نادرست خود گرفتار می شوند).


صفحه 86، 87، 88، 89، 90، 91.








    1. تاریخ تمدن، ج 1 ص 81 و 82- علی و مناوئوه، ص 66.
    2. سوره ی توبه، آیه: 34 و 35.
    3. تاریخ یعقوبی، ج 2 ص 171 و 172.
    4. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1 ص 252 -262 - اسد الغابه ذیل كلمه جندب، ج 6 ص 301.
    5. نهج البلاغه، خطبه 164- به ترتیب ابن ابی الحدید 165.
    6. نهج البلاغه، خطبه ی 240.
    7. نهج البلاغه، خطبه ی 30.